جدول جو
جدول جو

معنی نقش برآوردن - جستجوی لغت در جدول جو

نقش برآوردن
(غُرْ رُ لُ کَ دَ)
نقش برانگیختن. تصویر کردن. صورت ساختن. و کنایه ازطرح تازه افکندن و صورت نو ظاهر ساختن:
هزار نقش برآرد زمانه و نبود
یکی چنانکه در آئینۀ تصور ماست.
انوری
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ تَ)
دارای ریش شدن. صاحب ریش گشتن. (ناظم الاطباء). خط برآوردن. (آنندراج) :
امیدکه آن نوخط ما ریش برآرد.
بیدل (از آنندراج).
، خوشه دار شدن غله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ تَ)
اخته کردن. خصی کردن، از غلاف بیرون کردن فحل نری خود را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ کَ دَ)
مشهور شدن. (از ناظم الاطباء). نامدار شدن. شهرت گرفتن. (از آنندراج) :
هرکه در مهتری گذارد گام
زین دو نام آوری برآرد نام.
نظامی.
خالت به سیه روزی ما نام برآورد
در صبح فرورفت و سر از شام برآورد.
واله (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُر دَ)
تنفس کردن. دم زدن. نفس فروبرده را بیرون دادن، زیستن. زندگی کردن. بسر بردن:
به غفلت برمیاور یک نفس را
مدان غافل ز کار خویش کس را.
نظامی.
- نفسی با کسی برآوردن، دمی با او بسر بردن:
گر درون سوخته ای با تو برآرد نفسی
چه تفاوت کند اندر شکرستان مگسی ؟
سعدی.
- نفسی به فراغت یا به خوشی برآوردن، لختی به خوشی و فراغ زیستن:
نیست پروای بهارم من و کنج قفسی
که برآرم به فراغت نفسی از ته دل.
صائب (از آنندراج).
نفس آنروز برآرم به خوشی از ته دل
که دل سوخته در بزم تو مجمر گردد.
صائب (از آنندراج).
، سخن گفتن. لب به سخن گشودن. آغاز سخن کردن. شروع به سخن گفتن کردن:
بیندیش وآنگه برآور نفس
وز آن پیش بس کن که گویند بس.
سعدی.
، نفس کشیدن. شکایت کردن. اعتراض کردن، نفس سرد برآوردن. آه کشیدن:
چون تو خجل وار برآری نفس
فضل کند رحمت فریادرس.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(غُ زَ دَ)
خال های مساعد و ورق های برنده آوردن در قمار. (یادداشت مؤلف). طاس آوردن در بازی نرد. دست آوردن در بازی ورق. به کام دل رسیدن. در کارها به مراد دل رسیدن
لغت نامه دهخدا
مشهورشدن معروف گشتن: هرکه در مهتری گذارد گام زین دو نام آوری بر آرد نام. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
یاری دیدن یاری گرفتن، خوب آوردن در منگ یاری کردن اتفاق مساعد افتادن، آوردن برگ برنده در قمار و مانند آن: نقشش آورده بود
فرهنگ لغت هوشیار